خاطرات چند روز گذشته
عکسهای دیلم پسرم ببخشید که دیر به دیر واست مینویسم واقعا فرصت نمیشه و ترجیح میدم بیشتر واسه خودت وقت بزارم بگذریم این مدت خبرهای خوبی بود بابا جون ارشد قبول شد شیراز شما هم مدام میگفتی باباجون رفتی سرکار ارشد گرفتی یا میگی من هم دارم فوق لیسانس میگیرم خلاصه پنجشنبه هفته گذشته باباجون میخواست بره امیدیه که ریز نمرات رو از دانشگاهش بگیره من هم واسه اینکه توراه تنها نباشه گفتم ما هم میاییم خلاصه 8صبح راه افتادیم شما خواب بودی و لحظه حرکت بیدار شدی صبحانه رو توماشین بهت دادم بعد هم که طبق معمول سیب و هویج خلاصه 10 رسیدیم امیدیه و فهمیدیم که دانشگاه تعطیل باباجون گفت بیا بریم دیلم راهی نمونده خلاصه شما هم که خوابت برده بو...
نویسنده :
منا
13:11